مصاحبه اختصاصی با برادر شهید| بهمن طاقت ماندن در این دنیا را نداشت
نوید شاهد شهرستان های استان تهران، شهید «بهمن امینی»، یازدهم مرداد ماه 1348 در تهران به دنیا آمد و به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. چهاردهم تیر ماه 1365، در مهران در منطقه قلاویزان مورد اصابت گلوله به پا مجروح و در هنگام انتقال به بیمارستان بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسيد. گفتگوی نوید شاهد را در ادامه با "بهنام امینی" برادر این شهید گرانقدر می خوانید.
نوید شاهد شهرستان های استان تهران: لطفاً خودتان را معرفی کنید.
امینی: من برادر شهید بهمن امینی و دوازده سال از برادرم کوچکتر هستم. برادرم هفده سال داشت که شهید شد.
نوید شاهد شهرستان های استان تهران: شهید «بهمن امینی» را معرفی کنید.
امینی: برادرم در یازدهم مرداد ماه سال 1348 در تهران به دنیا آمد. بهمن دومین فرزند خانواده بود. پسری آرامی و از لحاظ درسی هم متوسط بود. با آغاز جنگ تحمیلی بهمن که در کلاس دوم راهنمایی بود که به قول مادرم؛ هوش از سر بهمن رفته بود و طاقت ماندن را نداشت.
بارزترین خصوصیات اخلاقی بهمن خیلی باگذشت بود و هر کاری از دست بر می آمد برای دیگران انجام می داد و کوتاهی نمی کرد. بهمن خیلی درون گرا بود اصلاً چیزی بروز نمی داد حالا چه کار خوبی برای کسی کرده بود چه اتفاق بدی برای خودش رخ داده باشد. ما سال ها بعد از شهادت بهمن متوجه شدیم بر اثر گاز خردل و آلبالو دچار سرطان خون و ریه شده بود و این را هیچ جا مطرح نکرده بود.
با تکنیک های در آن زمان و خیلی از رزمندگان نیز به همین منوال توانستند در جبهه حضور پیدا کنند و کسانی که به خاطر قانونی نشدن سن شان نمی توانستند در جبهه حضور داشتند باشند با دستکاری در شناسنامه می توانستند در جبهه حضور یابند و بهمن نیز از همین شیوه استفاده کرد. بهمن از چهارده سالگی در جبهه حضور پیدا کرد و در سن هفده سالگی نیز به شهادت رسید.
بعدها با پیگیری که انجام شد مشخص شد داداش بهمن ما, با دستکاری در شناسنامه اش توانسته به جبهه راه پیداکنه و به هدفش برسد.
نوید شاهد شهرستان های استان تهران: شهید ازدواج کرده بود؟
امینی: خیر، مجرد بود و با ما زندگی می کرد.
نوید شاهد شهرستان های استان تهران: از روحیه و اخلاق شهید هر چه به یاد دارید بگویید.
امینی: بار آخری که می خواست برود بهمن وقتی روز قبل از اعزام از همه فامیل خداحافظی میکرد آن روز، روز عجیب و غریبی بود و خواهرم به شوخی به بهمن گفته بود: بوی الرحمان می دهی! و با هر کسی که خداحافظی می کرد به او می گفتند: بهمن بوی شهادت می دهی! زمانی که می خواست از خانه خارج شود من در ورودی خانه ایستاده بودم و نمی گذاشتم بهمن برود و با التماس و خواهش از بهمن می خواستم که نرود من در آن زمان 5 ساله بودم و خواهرم می گوید: بهنام را در سر راهم بردار شاید با این کار بهنام نتوانم به جبهه بروم و خواهرم مرا از سر راه بهمن برمی دارد.
نوید شاهد شهرستان های استان تهران: از شهیدتان چه خاطراتی به یاد دارید؟
امینی: چیزی که من از مادرم پرسیدم که بارزترین خصوصیات اخلاقی بهمن در ذهنتان مانده است ایشان می گوید: غروب آخرین روزی که بهمن در خانه بوده است ؛ خانه را آب و جارو کردم حیاط را آبپاشی کردم و گلدان ها را مرتب کرده , آن لحظه بهمن وارد خانه می شود و به رسم ادب هدیه ای که برای مادرم خریده بود هدیه مادرم را تقدیم می کند و می گوید: در این شرایط لازم نبود خودت را به زحمت بندازی که بهمن می گوید: اینها که چیزی نیست اگر من بزرگتر شوم و جنگ تمام شودتمام وجودت را طلا می گیرم. مادربزرگم هم علاقه خاصی به بهمن داشت و رابطه عاطفی خاصی داشتند و به مادربزرگم هم وعده می دهد که او را به دیدار آقا امام حسین(ع) ببرد.
بهمن هم به خواهرم و هم به یکی از همرزمش گفته بود که از اسارت بیزار است و ترجیح می دهد بمیرد ولی اسیر نشود خودم را دست دشمن نمیدهم.
نوید شاهد شهرستان های استان تهران: آرزوی خانواده برای بهمن چه بود؟
امینی: مادرم خیلی دوست داشت بهمن ادامه تحصیل بدهد و به مدارج علمی بالایی علمی و شغلی برسد.
نوید شاهد شهرستان های استان تهران: مسئولیت بهمن در جبهه چه بود؟
امینی: بهمن بسیجی همیشه داوطلب بود برای همین همه کار از او برمی آمد. مثلاً اگر آر پی جی زن می خواستند او حاضر می شد. اگر مین جمع کن می خواستند بهمن داوطلب بود. از پختن غذا تا شکار تانک آماده بود تا خدمت کند و طبق گفته های دوستانش اگر لازم بود به عنوان پیش نماز هم انتخابش می کردند و گاهی به خاطر صداقت و خلوص بهمن به او اقتدا می کردند.
امینی: بهمن در هر زمان که کاری از ایشان می خواستند انجام می داد از مکبری در مسجد تا خنثی کردن مین. در حمل دوشکا و تیرباربود و در آخرین حضور در جبهه در تپه قلاویزان بهمن آر پی چی زن بوده است. همرزمانش برای ما اینگونه تعریف کردند: که دشمن از روبرو با قناصه رزمندگان را به شهادت می رساندند و بهمن بلند می شود یکی از این بعثی ها را به هلاکت درآوردکه در هنگام نبرد و پیکار با دشمنان بعثی تیر میخورد و در حال انتقال به بیمارستان با اصابت خمپاره به آمبولانس ,بهمن به شدت مجروح ونهایتا به شهادت می رسد.
نوید شاهد شهرستان های استان تهران: خبر شهادتش را چطور به شما اطلاع دادند؟
امینی: طبق شنیده هایی که از مادرم دارم، شب قبل ازشهادت,مادرم درخانه بوده وهنگامی که سفره شام آماده بود مادرم تمایلی به خوردن نداشت و احساس خاصی در آن لحظه داشت خواهرم می پرسد چرا غذا نمی خوری؟ مادرم می گوید: نمی دانم حالم خوب نیست و در همان لحظه, صدای آمبولانسی به گوش مادرم رسید و مادرم می گوید: فکر میکنم بهمن را با همین آمبولانس آورده اند که همه از بیان مادرم تعجب می کنند و فردای آن روز نیز یکی از اقوام به خانه ما تماس می گیرد و می گوید: می خواهم به منزلتان بیایم و مادرم پیراهن بهمن را برتن داشت و یکی از ریش سفیدان که مهمان ما بود خبر مجروحیت بهمن را اعلام میکند اما مادرم می گوید که ؛ نه می دانم خبر شهادت بهمن را برایم آورده اید. این را از قبل حس کرده ام و در مسیر راه یکی از همسایه های ما می گوید من آمده ام شما را به دیدار بهمن ببرم اما مادرم را به خانه یکی از اقوام می برند که وقتی وارد کوچه می شود از چراغانی کوچه متوجه شهادت برادرم می شود.
و کلام آخر
امینی: از بازدیدکنندگان سایت که این مطالب را می خوانند، می خواهم به یاد داشته باشند با هر طرز فکروعقیده ای و با توجه به شرایط کنونی جامعه این را بدانند که جوانان این مرز و بوم جانشان را سپر کردند برای امنیت و آسایش ایران, به آنها پیشنهاد می کنم اگر فکر می کنند آنچه گفته می شود دور از تصور است برای یک بار هم که شده به مناطق جنگی جنوب و غرب و ... بروند و از نزدیک ببینید. من امسال موفق شدم به مناطق جنگی بروم از تپه قلاویزان تا مهران که می رفتم وقتی در آن محیط قرار می گیری حتی از خوردن آب هم خجالت می کشی ,چون بسیاری از رزمندگان با لب تشنه به شهادت رسیدند.چرا که الان هر آنچه که داریم در امنیت کامل است و وقتی فکر می کنی سی، چهل سال پیش جوانان ایران زمین, با جان و دل و با چه جسارتی پا در راه حق گذاشتند حرفی برای گفتن نمی ماند.
گفتگو/ سعیده نجاتی